هفت و سی دقیقه شب بود
مثل همیشه تنها.
اما از همیشه دلتنگ تر.
میدونی دلتنگی اصولاً ماهیت تجمّعی داره. کم نمیشه که هیچ، همینطور عمیق تر و عمیق تر میشه.
پرده رو کنار زدم.
پرده ی اتاق جدید که رنگ دو لنگه‌ش با هم فرق داره و پنجره‌ای که مُشرِف به حیاطیه که هیچ خاطره‌‌ای ازش ندارم.
به سیاهی شب خیره شدم و آرزو کردم بیای دنبالم.
دستمو بگیری و از همه ی این کابوس ها نجاتم بدی.
ببری به سرزمینی که فقط من و تو باشیم و دیگه هیچ سیاهی یا ترسی توش نباشه.
مثل شهاب از آسمون زندگیم عبور کردی.
تلفن زنگ خورد.
فکرکردم تو باشی.
اما تو نبودی.
تو هیچ وقت نبودی.
تو هیچ وقت وجود نداشتی.
من تمام این مدت برای خودم و خیال تو دو لیوان چای ریختم.
تمام این مدت با خیال تو قدم زدم.
تمام این مدت خیال تو رو بغل کردم و بوسیدم.
تمام این مدت با خیال تو درددل کردم.
تمام این مدت از خیال تو قول گرفتم که به دیدنم میای برام دستخط یادگاری مینویسی برام آواز محلی میخونی.
تو وجود نداری ولی پس چرا من در هر ثانیه از زندگیم حسّت میکنم.
کمکم کن.
من در این کابوس بی پایان گیر افتادم.
بیدارم کن.
یا بگذار در همان خواب بمیرم.
این برزخی گره خورده با سایه‌ات را با نور وجودت به زندگی برگردون.

|دلنوشته در ساعات ابتدایی ۹‌دی‌ماه۹۹|
 

روح ها وقتی فریاد میزنن، کسی صداشونو میشنوه؟

قول روی پل تقاطع ظفر-نلسون ماندلا

دلتنگی برای الکل مطلق

تو ,مدت ,خیال ,تمام ,تر ,ی ,این مدت ,تمام این ,خیال تو ,من در ,مدت با

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جرایم اینترنتی کاجیی نیازمندی ها ، آگهی رایگان و تبلیغات رایگان اینترنتی شرکت خدمات مسافرتی و جهانگردی آرامش سیرتوس- سفر و اقامت در مشهد مقدس منتظران مهدی ، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا دانلود جزوه جامع هندسه کنکور ریاضی برنامه های اندروید و ویندوز پایگاه خبری آبادان mostafa6805588 متخصص و مشاور برق صنعتی